د
یه دوس پسر داشتم بهم میگف بیا کارگام گفتم نه گف میخوای همین الان بابابات صحبت کنم بفهمی نیتم خیره؟
بعد ک دید اروم شدم گف حالا میای کارگاه نرفتم سرش خواستم بهم بزنم که گف اشتباه کرده و اینا
بعدبار دیگه همین حرفا گف باش اصن بیرون قرار میزاریم رفتیم پارک برگشتیم خواستم باهاش بهم بزنم حس کردم تو فاز ازدواج نیس
بعد که خواستم تموم کنم انقد تهدیدم کرد گف فک کردی فیلمتو که رفتیم بیرون ندارمو اینا بعد گف اینارو میگم از پیشم نری گفتم خب بیا با بابام حرف بزن اگ منو میخوای یهو ریخت بهم باید یه سال بگذره و اینا گفتم مگه من مسخره توام فوقش سه ماهه هیچی
اقا ما ترسیدیم رفتیم تو اون گروهی ک باهم اشناشدیم گفتیم تازه فهمیدم ک سر کلی دختر شیره مالیده کشونده کارگاش اونجا دوربین داشته تهدیدشون کرده ک باهاش راه بیان تازه فهمیدم چخبره دنیا رو سرم خراب شد
انقد خودشو خواهونم نشون داد منو عاشق خودش کرد تا الان که یه سال گذشته میسوزم ولی میگم خداروشکر نرفتم کارگاش وگرنه باید خودکشی میکردم
یادمه گف من ادممو میشناسم میرم سمتش تازه فهمیدم منظورش چی بود یعنی دنبال ادمای ساده مث من میوفته