نابود کردن یک زندگی
چندین سال پیش
مال خیلی پیش شاید 34سال قبل
مامان و بابام تازه نامزد کرده بودن
میرم تهران خونه عمم
همسایشون جلو در میبینه کرم میریزه کرم بیخودی میگه
به مامانم مادر فلانی هستی
بابام میشناخته گفته خوش اومدی پسر
اون موقع مامان و بابام جفتشون 23سالشون بوده
بعد دوباره ولکن نیست به عمم میاد میگه کیه اینا عمم میگه عروسمونه تازه گرفتیمش میگه عع انگار داداشت پسرشع
همین حرف و عمم داشت سوع استفاده میکرد یه زندگی و بهم بریزه خیلی مراقب حرفاتون باشید
یه حرف میتونه یه زندگی و بپاشونه