منم از جانب شوهرم احساس تنهایی نمیکنم با همه ی مشکلا مرد خوبیه و خوبیم باهم ولی من مشکلم اینه من دوستی ندارم و زندگیم یکنواخت شده همش تا ظهر خوابم کارای خونه و شام و میکنم شوهرم میاد فیلم میبینیم میخوابه باز من تا دیروقت تو گوشی ام. شوهرمم اینقدر کارش سنگینه و خسته میشه دوست نداره بریم بیرون و واسه همین من احساس تنهایی میکنم شوهرمم میگه به من ربطی نداره حوصلت سر رفته همیشه البته دو سه نفر از فامیل کنارم هستنا ولی تا من نگم جایی نمیان و محل نمیدن زیاد قلبم میشکنه
نزدیک به سه ساله جدا شدمخانوادم حتی نپرسیدن چی شد؟ چکار کردی؟ نگفتن پول داری؟ نگفتن کجا میخوای زندگی ...
اخی تنها زندگی میکنی؟ حالا باز طرفای ما به دختر میگن باید برگردی خونه ی بابات و به شدت سختگیری هم میکنن من خودم شخصا یک درصد پیش بیاد برام هیچوقت خونه ی بابام برنمیگردم چون اصلا اعصاب مامان بابای رو مخمو ندارم