بابام معتاده مشکل اعصاب داره اونو فرستادیم کمپ اومدن بردنش الان دوروزه نیست تو این دوروز
داداشم ۱۴ سالشه پدر مارو درآورده پسره با خودش درگیره یکسره میوفته جونمون یکسره اذیتمون میکنه اینم عصبیه
یساعت پیش با مشت زد تو یخچال یخچالمون شکست دستگیره ی در ورودی شکست داد میزنه نعره میزنه
کل همسایه ها اومدن خونمون جیغ و داد میکنن میگن این چه وضعه زندگیه اوناهم حق دارن بخدا
تمام بدنم کبوده از بس که میزنه
خالم اینا اومدن خونمون جلوی اونا نذاشت یدیقه بشینیم همش میپرید بمن گلاویز من میشد منم یکسره جیغ میکشم
مامانم با بدبختی و بیچارگی میره نظافت منزل خونه مردم برای داداشم لباس و وسایل باشگاه خرید فرستادش باشگاه تا بچه سرگرم بشه زد همرو شکوند انداخت از پنجره پایین تو کوچه
خیلیییی غصه میخورم خیلیییییی این چه خانواده ایه من دارم بخدا دیوانه شدم ریزش مو گرفتم هرکاری میکنم بند نمیاد هرچی آزمایش میدم سالمه همش از حرص و جوشه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭دانشجوهم تو شهر خودمون میرم دانشگاه
دارم روانی میشم بخدا از دست این خانواده هم بفکر آبرومونم هم بفکر اینم فردا هیچ پسری نمیاد خاستگاری با این اوضاعی که داریم کی میاد