سلام
شوهرم خیلی لجباز حرف حرف خودشه . کوچکترین حقی برای من قایل نیست. نه ابراز محبتی نه کادویی نه هدیه ای . محرومم از دیدن هر هفته خونه پدرینم ماهی یه بار اجازه میده در صورتی خودش هر روز میره خونه پدرش .عجییییییییییییییب افسرده ام. عجییییییییییییییب حس میکنم زندگیمو باختم. پول تو جیبی ندارم. میگم روسری ندارم میگه ده تا داری در صورتی که اخرین بار 3 سال پیش روسری خریدم. محکومم ب اینکه همش خونه باشم .نمیتوننم تنهایی جایی برم. دیگه حوصله خودمو ندارم. 1 هفته شونه ب موهامم نیاوردم نمیدونمم اخرین بار کی تو اینه خودمو دیدم. من ی دختر مستقل بودم ک اومد خواستگاریم دانشجوی کارشناسی ارشد ولی از وقتی زن این شدم زندگیم جهنم شد. اصلا انتقاد پذیر نیس. خودش کلی تحقیر میکنه انتظار داره من لال باشم اما من مثلا میگم برم خونه پدرم داد هوار میکنه. میگه برو دیگه برنگرد چند بار دعوا شدید داشتم قهر خونه پدرم رفتم ولی بازم ب زندگیم فرصت دادم ب ه اون. وای داره منو دیونه میکنه. دیگه تو سن 25 سالگی دستام دارن میلرزن. هرهفته خواهرا خودش میان خونه پدرشوهرم طبقه بالا هستن. همیشه مهمون دارن و من مجبورم برم بالا کمک مادرسوهرم اخر سری یک نفر هم از من تشکر نمیکنه. نمیدونم خدا زن ها چطور خلق کرده>؟ خدایااااااااا فقط داره بهم ظلم میشه بشنو صدامو .
ناخواستع باردار شدم از اول بارداری ویار استفراغ شدید 3 روزم بستری بودم بیمارستان. مادرشوهرم جلو شوهرم گفت ب خودش تلقین میکنه الکی به شکمش فشار میاره استفراغکنه . ای خدا دخترا خودش یه ذره سرما میخورن روزی صد بار زنگشون میزنه میارتشون پسش خودش . عجیییییییییییییییییییییییب دلم مادرمو میخواد عجیب دلم تنگ شده براش کاش مادرم زنده بود حداقل از طلاق نمیترسیدم. نمیخوام دل پدرمو بشکنم
توخدا برام دعا کنید