من خواهرم دختر واقعا خوبیه دلسوز و مهربونه اصلا ببینیش انرژی میگیری حالا از وقتی پولدار شدن و شوهرش مرغداری داره ماشاالله خوب شده وضعشون بقیه بهش بیشتر بها نمی دونم بخاطر پولدار بشه یا اینکه چون دختر خوبیه خانوادم به من میگن تو ساده ای نمی دونم زیاد حرف نمیزنم و درون گرام خانوادمم همیشه میگن ساده تری نه که خنگ باشم نه مثلا یک کاری بچه بودم انجام میدادم میگن از بچگی همینطوری ساده بود
چون اهل دروغ و اینجور چیزا نیستم یا اهل حیله و دو رنگی یک شوهر گیرم آمده به شدت بداخلاق و من باهاش کنار آمدم و به جز پیش خانوادم هیچ جا بدوشو نمیگم حتی اگر یکی بگه شوهرت اینطوریه ازش دفاع میکنم
حالا من شوهرم مشکل مالی براش پیش آمده و سرش کلاه گزاشتن اعتماد بنفسم به شدت آمده پایین
مثلا دیروز رفتم خونه یکی اقوام خاله بابام به خواهرم گفت بیا بریم خونه ما تعارف کرد ولی من کنارش بودم اصلا به من نگفت هیچی با اینکه ۲۶سالمه و دوتا بچه دارم یعنی بچه نیستم که آدم حساب نکن
از وقتی ورشکسته شدیم این احساس پیدا کردم بعضی وقتا اشکام میریزه از این فرق گزاشتن