من دو روز پیش مجبور شدم نی نی کو چولومو سقط کنم چون تو دلم قلبش نمیزد .هشت هفته و سه روز مرده بود ...
شرایط روحی خوبی نداشتم دیروز بعد از دفع کامل بچه از بیمارستان مرخص شدم
چند روز پیش شوهرم گفت تا حال و هوات عوض شه برات بلیط کنسرت گرفتم خواننده ایه که دوس داری و از این حرفا
بیچاره کلی ام گرون بود پولش
امشب رفتیم جلوی سالن نمیدونم چرا انقد شلوغ بود ... اصلا افتضاح
جمعیت زیادی همدیگه رو هُل میدادن
من از بچگی متاسفانه دچار کلسترو فوبیا یا همون تنگنت هراسی ام
از نوع شدیدش
ینی جاهای شلوغ مثل امشب یا جاهای بسته که بدونم باز نمیشه بهم حمله دست میده
شوهرمم میدونه اینو
جمعیت خیلی شلوغ شد در حدی که ضربانم خیلی بد میزد
اونایی ام که باهام بودن با شوهرم هی دستمو میکشیدن
من گفتم نمیام تو دارم خفه میشم بهم گوش ندادن فقط میکشیدنم
همه داشتن نگام میکردن
عین بچه ها به شوهرم التماس میکردم میگفتم بذار یکم خلوت شه
میگفت اروم باش نگران نباش میبرمت تو
خیلی خودمو کشیدم عصبانی شد
پیش دوستاش خجالت کشید از بچه بازیم
اونا که نمیدونستن من چه مشکلی دارم
یه لحظه بهم حمله دست داد همه رو هل دادم راهمو باز کردمو فراااار.....
زنگ زدم بابام بیاد دنبالم
تو خیابون شوهرم رسید بهم بلیطارو کوبید تو صورتم گفت خدافظ
خلاصه چند ویقه بعد اومد در خونه بابام اینا گفت خلوت شده بیا بریم
رفتم
ولی همون لحظه گفت ابرومو بردی بعد کنسرت دیگه نمیخوام ببینمت
فقط بش گفتم حق داری و گررررریه
الانم منو گذاشت خونه بابام (البته این چند شبه اینجا میخوابیم بخاطر من) خودشم فقط گفت برو پایین و رفت ...