سلام عزیزم
من۲۴سالمه و شوهرم۳۱سالشه پنج ساله عروسی کردیم چه خوب چه بد داشتیم زندگیمونو میکردیم تا وقتی که بچمون به دنیا اومد. پسرم۴۰ روزش بود که شوهرم تصادف کرد و قطع نخاع شدن و بدبختی من شروع شد با یه بچه کوچیک تموم کارای شوهرمو انجام میدادم از حموم گرفته تا پوشک و غذا و کارای شخصیش فقط یک ماه خونواده شوهرم خونم بودن بعد از اون همه کارا با خودم بود. خونوادع ش فریبم دادن و گفتن دکتر گفته شش ماه نهایت یک سال خوبه خوب میشه ولی الان دو سال گذشته و تو همین حالته و تغیری نکرده زندگیم وحشتناک شده با شوهری که یسرع تو خونه ست و ازمم ایراد میگره. مث خواهر برادریم هیچ عشق و محبتی بهم نداریم نمیتونه رابطه داشته باشه واقعا خسته شدم با یع ادم قدر نشناس از هیچ لحاظی ساپورت نمیشم منم ادمم بخدا دیگع نیمتونم تحمل کنم 😭
یسره ایراد میگیره که تو سرت تو گوشیه خب منم نه تفریحی دارم نه جایی میرم مثخودش همش تو خونه م با یک بچه خیلی خیلی سختی کشیدم که حد نداره.بم میگه ب بچه نمیرسی درحالی که هیچی براش کم نزاشتم منم میدونم وضعیتش اینجوریع ولی منم بخدا دلم یه محبتی میخواد یع تشویقی میخواد که ادامه بدم
دوبار. ب عنوان قهر رفتم خونه بابام ولی برگشتم ادم نشد. از بس خود خواهه و خود شیفته از این ادماست که میگه فقط من میدونم و فقط من عقلم میرسه
روز به روز دارم افسرده تر میشم خونوادع شوهرمم مث قبل بهمون اهمیت نمیدن میترسم از اینده که تموم سختیاش میوفته رو دوش من
دارم ب جدایی فک میکنم واقعا توان ادامه دادن ندارم میدونم الان میگین چقد بی وفایی حالا که اینجوری شده میخوای ترکش کنی یا گناه داره ولی خیلی تلاش کردم دیگه نمیتونم. اینم بگم که اگر من جای اون اینجوری فلج میشدم یک ماهم تحملم نمیکرد طلاقم میداد چون میشناسمش.
الانم اومدم خونه بابام تهدیدم میکنه مسخرم میکنه تهمت خیانت میزنه بهم گاهیم از ترحم استفادع میکنه ک منو برگردونه ولی دلم راضی نیست و دیگه دوسش ندارم 😔
مشاوره هم رفتم چندین جلسه
الان یک ماهه اومدم خونه بابام گفتم برنمیگردم تازه پشیمون شده میگه فقط برگرد هرچی تو بخوای ولی من دیگه حسی ندارم از بس ازیتم کرد هیچ وقت اولویتش نبودم همیشه مامانشو بمن ترجیح داد الانم میگه برگرد حتی نمیزارم مامانم از گل نازکتر بگه یت اخه مامانش جوری بام رفتار میکرد انگار طلبکار بود بم میگفت وظیفته ترو خشکش کنی انقد بزور تحمل میکرد حالم بد میشد تا کارشو انجام میدادم کلا ازش زده شدم. چندشم میشه نمیتونم نزدیکش شم با اینکه الان مستقله ولی فک میکنم نباید این چیزارو میدیدم. ببخشید طولانی شد. الان بنظرتون چیکار کنم 😭