خب من این مراحل رو طی کردم طی این سیزده سال!
، و الان به اینجا رسیدم!!!
کلی ناراحت شدم،، سرد شدم،،، گریه کردم،، غصه خوردم
ولی فقط و فقط خودم رو اذیت کردم و بس!!
اینقد ناراحت و غصه و استرس کشیدم هزار جور میگرن و بیماری اعصاب گرفتم،،،،
فهمیدم و قبولش کردم که شوهر من همینه،،، اینجوری ذات و شخصیت و اخلاقش!!!
منم دیگه به جای اینکه چیزی نگم و هی خودم ناراحت بشم،، رویه ام رو عوض کردم
دیروز برگشتم بهش گفتم برنامه ات چیه،،، به روی خودت نمیاری چرا؟؟ من ازت انتظار دارما،، فکر نکن چیزی نگم،، میری برام بهترین عطر رو میگیری،، عطر دوست دارم
حتی بهش گفتم که عطر دوست دارم
گور بابای هرچی مرده!!
چرا خودم رو ناراحت کنم برای یه آدم بیشعور