دیشب رفتم طلا فروشی سه تا النگو داشتم و گوشواره و گردنبند ظریف بود همه رو دادم فروختم خودمو خیلی عادی گرفتم گفتم همه چیز که این النگو ها نیست دستمو شجاعانه بردم جلو و طلافروشه قیچی زد اصلا به طلا ها نگاه نکردم فقط به آدم های داخل اونجا توجه میکردم سریع حساب کرد و آمدم بیرون شوهرمم خیلی ناراحت بود وقتایی دیگه میرفتیم داخل طلا فروشی لبش خندون بود و با طلا فروشی شوخی میکرد این دفعه کلا خیلی فرق میکرد آمد بیرون بقضم ترکید و یکم اشک ریختم ولی نزاشتم شوهرم بفهمه 🥺بخاطر شوهرم فروختم چک داشت
بیخیال بابا من پارسال 300 گرم طلا فروختم. الان حتی ی گوشواره ندارم .
عزیزدلم بهترین کارو کردی.طلا برا روز مباداست وحتما لازم بوده که فروختی.ایشالا چندبرابرش روبازم میخری.
منم دوسه ماه قبل صدگرم طلامو برا خواهرم فروختم چون مشکل داشت و خیلی خیلی ناراحت بود
منم خیلی فروختم برای کار شوهرم
چقد شدن
اگه زندگیتون عاشقانه هست و دوسش داری و دوستت داره میرزه
طلاهایی که من فروختم به قیمت الان سه میلیارد میشد
ولی بیخیال دیگه شد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
19 ثانیه پیش
28 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
