ضربان قلبم رو هزاره
خواهرش داره میره مسافرت مامان باباش میرن این مدت خونه خواهرش میمونن (خواهرش مرکز استانه باباش روستا)
به من گفت ما هم یه روز بریم
گفتم من نمیام زشته مسافرتن شاید شوهرش راضی نباشه
دیگه دعوامون شد گفت تو بری خونه بابات ( استان غریبم)
پدر و مادرمو میارم ده روز بمونن خونم
گفتم من راضی نیستم گفت بدرک
گفتم اینکاروکنی قطع رابطه میکنم باهاشون
گفت مال این حرفا نیسی گفتم حالا ببین
۴ ساله سر این مسئله باهاش بحث میکنم