جهت درد دل:
نزدیک ۴۰ سالگی، اینجا وقتی منشی کلینیک نیست دو روز تو هفته میام جای اون بدون حقوق. وقتی دانشجوی ارشد بودم وقتی ۲۳ سالم بود حتی وقتی دانشجوی کارشناسی بودم هیچ وقت تو گزینههای ذهنیم این کار نبود. نه دوستش داشتم نه از مهارت تلفن جواب دادن و تعامل با آدمهای زیاد و پشت سر هم رو داشتم و نه بله چشم قربان گو میتونستم باشم. حالا تو این سن چند ماهه یک نفر بهم لطف کرده که برای فاصله گرفتن از محیط پر از تشنج خونه بیام اینجا هم تمرین بکنم و هم مهارت کسب کنم.
از اونطرف سرکوفت میشنوم که ازت کار میکشند و هیچی هم بهت نمیدن، هزینه رفت و آمدم باید بدی.
من یک مجرد نزدیک چهل سالگیام و نمیتونم هر وقت دلم میخواد برم بیرون، یا برگردم. من هیچ درآمدی از خودم ندارم و وقتی درآمد نداری در اسارتی.
از بچگی بهم گرفتن حق رو یاد ندادند. کسی بهم پول توجیبی نمیداد و برای این که پول نمیگرفتم، خواسته زیاد نداشتم و تو خودم بودم تشویق میشدم.
حالا من همونم. همون دختربچه تو بدن یک زن چهل ساله. دیگه کسی حتی رایگان هم بهم کار نمیده.
من هیچ وقت آراسته، خوش سخن، خوش برخورد، خوش اندام و جذاب نبودم و حالا هم نیستم حالا جوان هم نیستم.
و میگذرد...