در واقع چیزی که الان در ادبیات عامه بهش گفته میشه «قضاوت کردن» و مذموم و بد هست، همان «شماتت کردن» هست در چیزهای منفی (و در موارد مثبت، «حسادت کردن»)
که در ادبیات دینی ما هر دو شدیدا نهی شده: هم شماتت دیگران، هم حسادت به دیگران؛
حسادت هم مثل شماتت کردن هست؛ یعنی ما یک خوبی ای را در زندگی و عمل فردی می بینیم، و فکر می کنیم خوش به حالش... ما کجا و این خوبی کجا... و فکر می کنیم ما ذاتا قادر نیستیم به اون خوبی در زندگیمون برسیم!
و چون این مسأله را با عدالت الهی در تضاد می بینیم، شروع میکنیم به دشمنی کردن و جفت پا گرفتن برای اون فرد؛ حتی اگر عملی را هم انجام ندهیم، در ناخودآگاه از اینکه اون خوبی از اون فرد سلب بشه، خوشحال می شویم، چون از اولش غیرعادلانه می دانستیم که او حائز خوبی هایی (چه در عمل، چه در زندگی) باشد که ما ذاتا محروم هستیم از آن خوبی ها!
و دقیقا اینجا هم ما باز باید با دیدن خیر و خوبی در زندگی یا عمل هرکسی سریع از خدا بخواهیم که ما را هم به اون خوبی برساند؛ چرا؟ چون او هم مثل من انسان هست، پس وقتی او به اینجا رسیده، یعنی خدا رسانده؛ خدای او خدای من هم هست و من هم مثل او انسان هستم؛ پس خدا بخواهد، من هم می توانم به آن خوبی برسم؛
۴