من بعد فوت مامان و مادربزرگ و خالم که آخرین زن های خانوادمون بودن
بی دلیل کم کم اخلاقشون عوض شد باهام!یه جوری شدن انگار سایمو با تیر میزنن !
خب من بدی در حقشون نکردم
خیلی وقتا حتی ازشون دفاع هم میکردم و به نفعشون حرف میزدم .
نمیدونم از رو حسادتع یا کلا میخوان یه کاری کنن که دور و بر شوهر هاشون که داییام باشن نپلکم.
منم دیگه از یه جایی به بعد خوشم نیومد ازشون چون به وضوح مشخصه چشم دیدنم رو ندارن
مخصوصا وقتی میرم پیش داییام میشینم گرم صحبت میشم باهاشون انگار یه چیزی اونارو اذیت میکنه و واضح تر بگم ببخشید !!!از ته میسوزونه!😒