وقتی برام خرج میکنه ناراحت میشن
تو همه چیز دخالت میکنن
یه ماهه ازدواج کردم قسم میخورم به روح مامانم با خودم میگفتم این خوانواده رو مثل خوانواده خودم بدونم ولی بخدا نمیکشم
شوهرمو پر میکنن نمیدونم چی میگن به من نمیگه هر وقت از اونجا میاد سرده
میخواست ماشین بخره به نامم بزنه مامانش گفته یا به نام خودت بزن یا به نام خودم یعنی مامانش
بچه ها واقعا دیگه بیزار شدم ازش از صبحه ساکتم و گریه میکنم و تو فکرم به شوهرمم چیزی نمیگم اون گناهی نداره من دوستش دارم
اونم از یه طرف یه سره سرش تو گوشیه یعنی تو خونه اصلا حرف نمیزنیم باهاش حرف میزنم جواب نمیده
جلوی مامانش هم باهام بدرفتاری میکنه