در حالی که پریودم و از سه صبح دیشب بخاطر تب و لرز و سردرد نخوابیدم
امروز صبح رفتم دکتر و فهمیدم انفولانزا گرفتم در حالی که شنبه حالم اصلا بد نبود
در همین حین چون نگران ۶ نمره میانترم امتحان امروز بودم که دقیقا امروز که حالم بد شد امتحانم داشتم قبل از اینکه بفهمم استادم امتحانو کنسل کرده خودم تا دانشگاه رسوندم که گواهی تحویل اموزش بدم
ماسک زد با رعایت فاصله میگه جلو نیا با دستش مغنعشو گرفته جلو صورتش میگه ولش کن بعدا بیا من مریض میشم من چیزی نگفتم فقط رفتم تو سرویس دانشگاه گریه کردم عجب روز دانشجویی عجب مسئول آموزشی
الکی خودمو سنگ رو یخ کردم منم باید مثل بقیه فکر کنم باشم دو هفته درمیون برم دلبخواهی بیام برم
فکر کردین تموم شده نهههه منو یه پسره و یه خانم که چثه بزرگی داشتن عقب نشستن داشتن از دکتر برمیگشتم
انقد جا تنگ بود اصلا نمیتونستم ماسکمو بردارم بزنم
بعد دو سه دقیقه کلنجار بالاخره زدم خانمه میگه واییی سرماخوردییی چرا زودتر ماسکتو نزدی من فردا عمل دارم
یعنی خدا یجوری میچینه دقیقا من روزی که حالم بده میشینم کنار کسی که فردا عمل داره من نمبدونم علم غیب دارم چی دارم که انقد طلبکاری من که ماسکمو زدم بعد تازه ماسکشو دراورده داره میزنه اخه ... تو که از اول ماسک داشتی مبدونی فردا روز عملته چرا ماسک نزدییی
حالا بماند دو دقیقه ای که در تلاش برای زدن ماسک بودم نه عطسه کردم نه سرفه یعنی روزم از این بدتر نمیشد
یکم از حقوقم مونده بودم که با دوستم میخواستیم بیرون اونم خرج درمانگاه شد ...
یعنی زهرا واقعا تو شانست