از طرق کار و درس با یکی هم گپ شدم بعد فهمیدیم هم شهری هستیم و محل کارمون یکی بوده اسم همو گفتیم همو شناختیم.
اونم منو می شناخت خیلی مودب و رسمی و دو ماه
البته خیلی کم مثلا من فایل درسی پیدل می کردم براش می فرستادم اونم می فرستاد.
ولی خیلی مودبانه و فقط هدف کمک کردن به هم در درس بود.آزمون تموم شد کم کم صحبت ما شکل گرفت.
کم کم صمیمی شدیم کم کم شوخی بین ما شکل گرفت حدی که خیلی باهام صمیمی شد و بهم اعتماد کرد.من تعریف خودم نمیکنم ولی خب تمام شهر منو به کارم و اخلاقم میشناسن.خیلی از سنگینی و اینکه تو کارم موفقم خوشش می اومد.کم کم کلمه های عاطفی استفاده کرد .این پرو سه کلا از زمان اشنایی تا الان ۳ ماه طول کشید تا شب تولدم .سورپرایزم کرد و تبریک گفت و کلی شب خوبی برام ساخت.
یا شب تولدم عاشقانه با اسم گل ها ساعت توصیفم می کرد تمام گل ها رو به اخلاق و زیبایی من تشبیه کرد
ولی بعدش سعی می کرد محبت امیز حرف نزنه تا من وابسته نشم.بعد یک شب استوری گذاشت نارحت بود بعدش برام تعریف کرد پارسال عاشق یکی شده خواستگاری کرد جواب منفی شده و گویا مدت کوتاهی حرف زدن و امشب تولدشه.
من روانی شدم فهمیدم فکر می کردم عاشق منه اما نه.دیوانه وار عاشق دیگریه و فوق العاده پسر معصوم و احساسیه و نتونسته فراموشش کنه..
بعد از حس منو فهمید گفت بعتره این ارتباط قطع بشه تو وابسته نشی.
شب هایی بود من ازش نارحت بودم قسم بخدا تا صبح نمیخوابید تا از دلم در بیاره
یا مثلا چند بار گفتم پسرهایی هستن مزاحمم میشن عصبی و نارحت شد و یک بار استادم زنگ زد گفت بیا کارت دارم گفت نری شاید خواستگارت باشه.
من این رفتارها دیدم فکر کردم بهم حس داره اما نه اشنباه متوجه شدم .حتی یک بار بهم گفت تاریخ عادات ماهانه ت یادم نمیره تا بدونم تو اون روزها باید باهات مهربون تر رفتار کنم و درکت کنم.
یا شب تولدم عاشقانه با اسم گل ها ساعت توصیفم می کرد تمام گل ها رو به اخلاق و زیبایی من تشبیه کرد