اینا از بعد عقد داداشو زنداداشم با زنداداشم به مشکل خوردن
وسط عقد به زور بردن گواهی گرفتن که ببین داداشم کاری کرده یا نه
طفلی زنداداشم استراحت مطلق شد یبارم سر نزدن بهش و اوردیم خونه مامانم بهش رسیدیم تا بچشو دنیا اورد
چند بار رفتم گفتم گناه داره افسرده میشه بیاین ببینینش انگار نه انگار
من رفتمخونشونو تمیز کردم من رفتم بیمارستان همراه موندم البته زنداداشمم در مقابل ما همینه منتی نیست از خواهر بالاتره برام
الان مامانم بنده خدارو گرفتن به باد دعوا که دخترمونو گرفتی نوه مارو گرفتی نیمزاری بیان خونه ما با اینکه مامانم یبارم نگفته برو یا نرو ولی همیشه گفته محبت کن بهشون به دل نگیر حرمت نگه دار
بیچاره زنداداشمم نه میتونه جواب سر بالا بده نه تایید کنه فقط میگه تو زندگیم دخالت نکنین
حیف حیف به خاطر زنداداشم باید سکوت کنم وگرنه نشونشون میدادم
چند سال نباشن یهو بیان بگن ازمون گرفتین سنگینه
خب چیکار میکردیم میزاشتیم بچش سقط بچه بمونه تو خونه افسردگی بگیره باید یکاری میکردیم