در حال طلاقم یه سال و نیمه اومدم خونه پدرم و شوهرم اصلا دنبالم نیومد واسه برگشتن واسطه یا تمکین قانونی هم نخواس هفتاد گرم طلا داشتم که با خودم آوردم و مهریه هم سالی یه سکه قسط بندی شد چون اوایل عقد رفته ماشین و کارگاهشو به اسم خونوادش کرده ، سه سال عقد بودم چهار ماه زندگی مشترک داشتم باکره هستم استرس و ترس شب عروسی نذاش رابطه انجام بشه و من باکره موندم بعد اونم گفتم بریم دکتر یا مشاور نبرد واژینیسموس خفیف دارم و از این بابت عذاب وجدان دارم ولی من تا شب عروسی نمیدونستم این مشکلو دست خودم نبود ، علل طلاقمم دهن بینی دهن لقی بی عاطفه بودن خسیس بودن تابع صد درصدی پدر و مادرش بود حق هیچ اظهار نظر و دخالت تو زندگی خودمو نداشتم فقط اونا صاحب نظر بودن کادو تولدم روز زنم نهایت دویست هزار تومن پول بود از سمت شوهرم به زور و دعوا یه عروسی گرفتن با چند ماه دعوا زمان عقد و نامزدی باید همش من پیگیرش بودم و زنگ میزدم هفته ای نهایت یه بار میبرد بیرون با اینکه خونه پدرامون باهم همسایه بود و راه دور نبود مریض بودم نمیفهمید اهمیت نمیداد سر هر بحثی میگف برو طلاق بگیر و .... سرد مزاج هم بود اصلا زمان عقد هم از بودن باهاش رضایت نداشتم و به نیازام بی توجه بود یعنی بلد هم نبود و خیلی مشکلات دیگه داشتیم ولی من دوسش،داشتم و کنار میومدم باهاش ولی دیگه خودش رسما گفت نمیخوامت و منم اومدم خونه پدرم رفتم سراغ کارای طلاق بعد یه سال و نیم دوندگی تو دادگاه بدوی رای طلاق به نفعم صادر نشد و اعتراض زدم و وکیل داشتم تونسته تو دادگاه تجدید نظر رای طلاق بگیره برام ولی یه جورایی ناراحتم ناراحت از اینکه دوس ندارم در حق کسی ظلم کنم و خودش طلاقم نمیداد و گفت تا طلاهای عروسی رو ندی طلاقی در کار نیس من مهریه مو میبخشیدم به شرطیکه طلاها مال من باشه و اینطوری توافق بشه خلاصه راضی نشد و رای طلاق وکیلم گرفت