اینده مو نابود کرد. بزور منو نشوند سرسفره عقد. هر چی بهش التماس کردم که نکن بدبختم نکن مگه خودت چی دیدی از شوهر بزار من به میل خودم زندگی کنم ولی کار خودشو کرد برید و دوخت. تو شهر غریب زندگی میکنم با شهر محل تولدم خیلی فاصله دارم. یادمه اون اوایل ازدواجم که دلم میگرفت میرفتم خونه شون تا چمدونم رو میدید با حالت کنایه میگف مگه چقد میخوای بمونی که چمدون به اون بزرگی اوردی ...😔
منم خنگ ...بهم بر نمیخورد. فقط نگا میکردم. بازم میموندم.
بعدا هم که زایمان کردم هیچ کاری برام نکرد نه غذا پخت نه کاری. همه کارامو خودم میکردم حتی خودم شام و ناهار میپختم با اون همه بخیه. فقط میخورد و میخوابید.
اگه از تلفن خونه شون میخواستم به شوهرم زنگ بزنم میگف اگه قبض زیاد بیاد تقصیر توئه تو باید بدی.
الانم دوسالیه با شوهرم به مشکل خوردم بهم خیانت میکنه و کارشو توجیح میکنه نمیتونم تحمل کنم خیلی رفتم و اومدم ولی خانوادم اصلا کاری برام نکردن و میگن زندگیه خودته خودت باید حلش کنی و سیاست داشته باشی و همینه که هست .....
شوهرمم بارها تو روم گفته تو که کسی پشتت نیس و کسی رو نداری پس الکی زور نزن و کنجکاوی نکن و زندگی تو بکن 💔
وقتی فک میکنم حاضرم با این مردک هرزه زندگی کنم ولی نرم پیش خانوادم و منت سرم بزارن....
چقد سخته ....نمیدونم چرا انقد بی کسم 😭