دارم روانی میشم دیگه ، شرایط زندگی و خانواده مون داغونه ... خونه مون از جهنم هم بدتره...
دانشگاهم تو شهر نزدیک که کمتر از یک ساعت باهامون فاصله داره... هر هفته باید برم خونه . دست از سرم برنمیدارن.. روانی شدم دیگه ..آرزومه یه بار تو راه بمیرم ولی به خونه نرسم ...جایی نمیزارن برم که خواستگار داشته باشم
تو دانشگاه هم چیزی نیست .. پسرای امروزی هم کلا گردن نمیگیرن.. تا الان ترس از ازدواج داشتم و میگفتم ازدواج نمیکنم ولی الان میخوام به هر قیمتی که شده ازدواج کنم که فقط خانواده مو نبینم .
همکلاسی هام هم که کلا بدرد نمیخورن ،بچه هم هنوز
چیکار کنم ؟
فقط یکیشون یه کم میاد دورم که اونم زیاد خوشش از دخترا میاد احساس میکنم.. ظاهراً تو رابطه هم رفته
قبلاً هم دوست دختر داشته
ولی برام مهم نیست همینو تور کنم ؟؟؟؟