دیشب به شوهرم گفتم میخام برن خونه ی مامانم اینا
چون قرار بود خودش بره یه شهر دیگه کار کنه و چندروزی نمیاد
منم خیلی وقته نرفته بودم
بعدش اونم گفت نه
بعد امروز صبح اونا رفتن
منم تا ازجام بلند شدم حالت تهوع گرفتم
چون دیروز مهمون داشتیم و خسته بودم و کلی کار داشتم
شب هم خسته بودم و هم نتونستم تا ساعت سه چهار بخوابم (نمیدونم چرا😐)
بعد یکی دو ساعت بعد بهش زنگ زدم گفتم حالم بده میشه با مامانم برم دکتر؟
و نمیخام به پدر و مادرت زحمت بدم
اونم شروع کرد به داد بیداد و فحش دادن
که تو همش اونجایی همش منتظری من از خونه بیام بیرون و فلان
ولی بخدا قصد بدی نداشتم فقط چون حالم بد بود و نمیخاستم به پدر مادرش زحمت بدم 😭
البته من از این که نذاشت برم دکتر نمیسوزم
اون فحش هایی که بهم داد داره اتیشم میزنه😭