حرف ازدواج خواستگاری شد مادر شوهرم گفت هزار تا در برای من باز بود قبلا هم گفته بود این حرفو شنیده بودم ازش
من حالا اصلا ب خانوادشون راضی نبودم هشت ماه اومدن رفتن تا جواب گرفتن
خونمم دو تا کوچه فاصلست هی میشست ب صغری کبری میگفت پسرم رفته من مریض شدم
حالا میشینه اینطوری میگه چی بگم من ب این