خلاصه اش اینه من تو یه شهری دلنشجو بودم خابگاه زندگی میکردم همونجام ازدواج کردم و بعد عقدم مادر شوهرم فوت شد.. و من اومدم پیش شوهرم موندم... چون تنها بود.. البته خونه و تمام وسیله هاش برای شوهرمه.. اما پشیمونم هی میگم اشتباه کردم آخه اوایل خاهراش میومدن دخالت... الان دلشونو بریدم...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.