آره میگفت که دوروز بعدم ما میایم خونه ات ، ظرف نمیشوریم و از این جور حرفا
تازه امروز صبح هم یه جوری بود، بنظرم سر سنگین بود
خودش رفته بود حموم
من پا شدم شیر گرم کردم که بخوریم ، منو خواهر شوهرم و پدر شوهرم صبحانه خوردیم
بعد که از حموم اومد پدر همسرم بهش گفت که. من شیر گرم کردم که بره بخوره گفت نمیخوام
گفتم پنیر هم نمیخوری گفت نه
هیچی دیگه رفتم جمع کردم و ظرفا رو شستم