تو هیچ کدوم از مراسما نتونسته بودیم بریم سرکار بودیم و یسریشم مسافرت بودیم
این بنده خداییم که فوت شده فامیل دووور بود یعنی بنظر من اصلا لزوم خاصی نداشت که ما شرکت کنیم تو مراسمش
خلاصه دیروز یه مراسم تو خونه داشتن زنونه
اصلا دوست نداشتم برممم
اما شوهرم اصرار که برم
اخرم با قول اینکه بری بیای شب برات خرید میکنم رفتم
البته مادرشوهرمم خیلی تشکر کرد ک رفتم
اینجور مراسما خیلی سخته برام رفتنش