من دیشب بعد شام یه سر رفتم اونجا.چون همش تو خونه بودم این مدت مادر نامزدم زنگ زد گفت بیا ما هم مهمون داریم یه چرخی بخور روحیت باز بشه🙂🙂
نامزدم اومد سراغم رفتیم اونجا دیدم خاله نامزدم که اصلا با هم نمیسازیم و انگار با من خیلی مشکل داره اونجاس
نشسته بودیم همه داشتن تعریف میکردن منم با خواهرشوهرم داشتیم حرف میزدیم.این یهو برگشت گفت شنیدم از شوهر قبلت کلی طلا گرفتی.چیکارش کردی؟😐
منم مادرشوهرمگفت دیگه اون به خودش ربط داره آبجی
ولی خاله نامزدمگفت اره خب ولی دیدم نمیپوشه برای همین گفتم ولی حتما میخواد سر عقد بیارش دیگه بالاخره این دوتا هر چی دارن برای جفتشونه
منم فقط خودمو زدم به اون راه و هیچی نگفتم.اخه من به نامزدم و خانوادش نگفته بودم طلا دارم و از قبلی چند گرم طلا گرفتم و نمیخواستم هم بگم
چجور با این خاله عوضییییی رفتار کنم تروخدا بگین
بار اولم که منو دید گفت خواهرزاده من شوهر دومته؟وسایلت هم عادت داری عوض کنی؟
جوابش هم میدم از رو نمیرههه