من هفت سال حدودا بچه نمیخواستیم خودمون ، زخم زبان زیاد زدن خانواده شوهرم ، حتی پدرشوهرم رفته بود به پدرم گفته بود دخترت نازاست برای پسرمون زن میگیریم ، یا گفته بود هم خوابی نداره با پسرمون، اینقدر بی ادب و گستااااخ
پدر شوهرم در ظاهر با من خیلی خوب مودب و خیرخواه هست اما با این حرفش به ذاتش پی بردم ، بعد پدرم به من قضیه رو نگفت تا یکی دوماه بعدش !بعد من غیرمستقیم به روشون آوردم منکر شدند ! دیگه من نمیتونستم بین دروغ گویی پدرم و پدرشوهرم شوهرم رو متخیر بزارم بهش دقیق نگفتم سربسته گفتم ! پدرشوهرم دروغ گفته بود !
حالا هر وقت منو تنها جایی گیر میورد میگفت چکار کردید با فرزند آوری! فرزند آوری کنید !
حالا فکر نکنید ما همچنین خانواده بی فرهنگی بودیم اصلا همچین حرفایی بینمون نبوده ,زورم میگره الان بی فرهنگ ترین خانواده ها حرفی از زن دوم نمیزنن تو این شرایط اینا چطور به خودشون اجازه دادن ، از شوهرم میترسیدند چون کاملا پشت من بود و اجازه نمیداد بهم حرفی بزنن پس انکار کردند حرفشون رو