اره
چون فکر میکنه مادرش استغفرالله خداست با اینکه هزار بار بهش گفتم برا برادرات چیکارا کرده ولی تو رو ادم حساب نکرده دوباره به خاطر مادرش تو دهن من میزد خیلی از خودم گذشتم و مهم بود بچه ها و زندگیم
عمرم با دعوا گذشت الانم که حالیش شده من دلسرد شدم اصلا هیچی برام مهم نیس
کار خوبی کردید که حریم شخصیتون رو مشخص کردید ولی تو زمینشون بازی نکنید یعنی به کم محلی و قهرشون اهمیت ندید و به همسرتون هم منتقل نکنید .حساسیت به واکنش اونا شمارو نهایتا مغلوب می کنه .
الان هثه از چشم من میبینن میگن زنش دوست نداره بریم خونه. اونا واقعا شورشو در اوردن هم خودشون هم بچه هاشون.
من با همه مهربون بودم همیشه کوتاه میومدم.
ولی اونا توقعشون بالا بود انتظار داشتن هر هفته من همه رو جمع کنم خونم. یبار دعوتم نکردن منم برم با بچم.
شوهرمم رو در وایسی داشت ادم بالاخره از یه حا به بعد قید ناراحتی میزنه ارامشش براش الویت میشه الان دوتا خواهراش کلا خونمون نمیان دوتای دیگه ام دو ماهیی یبار میان
صد در صد همسرت درست مدیریت نکرده
من به همسرم از اول گفتم از مهمون خوشم نمیاد . بدون دعوت هم جایی نمیام و کسی حق نداره هم خونم بیاد
همیشه خیلی محترمانه زنگ میزنن دعوت میکنن و اگر صد سال هم خودم دعوت نکنم نمیان
دو ساله گذشته از این جریانا دیگه نمیان زیاد اما گاهی بازم بدون زنگ زدن پا میشن میان یا اگه من یبار برم خونه شون پا میشن دوبار مثل سابق میان و شورشو در میارن حتی یبارم زنگ بزنم بگم بیایید هم همینطور دیگه میخوان هر هفته بیان خونم. نسبت بهشون کینه شدیدی دارم ته دلم همیشه نفرته
فدای سرت ، من قول میدم اگه دوباره صمیمی بشی
بازم همون آش و همون کاسه میشه
این مدل آدم های بی درک و غیر منطقی
اگه هر روز ،دستت رو تا آرنج عسل کنی و دهنش بزاری
و یک روزش ،کمتر عسل بزاری ،دیگه ناراحت میشن
