دیشب تا نیمه شب غر زد که مثلا حالمو خراب تر کنه. آخرش رفتم اتاق بچه ها انگشتامو گذتشتم تو گوشم نشنوم. بعد نیم ساعت برداشتم دیدم همچنان داره میگه،، محبور شدم با همه نفرتی که ازش دارم برم به خنده و شوخی حواله کنم دست از سرم برداره و یه وقت کتکم نزنه. میترسیدم حمله کنه بهم انقد که تهدید میکرد..زود با شوخی و اینا گول خورد ولی بدحور شکستم از اینکه از ترس محبورم فیلم بازی کنم جلوش که فضای خونه رو انقد بهم نریزه.. از دیشب تا الان قلبن داره کنده میشه. شغلش یه روز درمیونه، امروژ نبود فردا می یاد، فک میکردم امروز نیست بهتر میشم ولی شب شده دوباره تپش قلب شدید گرفتم. 😔😔کاش خواب آور میخوردم سرشب.. کاش روزی برسه بتونم از دستش راحت شم برای همیشه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.