من تو یه ساختمونم با جاریام و مادرشوهرم شوهرم اگ یه روز نمیرف خونه مادرظوهرم برادر بزرگش خودشو میکشت ک ننه بابا نداری نمیای سر بزنی همین بشر به من مربوط نیستا هشت ماهه رفته خونه مادرزنش زندگی میکنی تو این هشت ماه یه بارم نیومده هی اینا زنگه ک میزنن بیا شام مادرشوهرم انواع اقسام غذاها آخرشم نمیاد