اون عمم نک تاپیکای قبلیم راجبش گفتم کلیم حرص خوردم
این یکی دیگه اس
برای برادر شوهرش ازم خواستگاری کرد گفت بیا جاری همدیگه میشیم رفیق میشیم
اونا تهرانن من شهرستان گفت باهم میریم اونجا زندگی میکنی
کلی چیزا گفت دلمو ب دست بیاره
پسره هم چشم آبرو مشکی 25 سالشه خیلی خوشگل قد بلند ماشین ی ماه پیش خرید ی پژو پارس صفر ولی خونه نداره کارشم خیلی خوبه تو شرکت توی تهران کارمیکنه
همینطور ک عمم حرف میزد گفتم عمه تو ک خودت میدونی بابام متنفره از اینکه با ی خانواده 2 بار وصلت بشه بدش میاد امکان نداره راضی بشه
گفت ن تو بخوای اونام همش حرف تورو میزنن خیلی پسندیدنت راضی میکنن باباتو
خیلی اصرار میکرد منم با این عمم راحتم ب شدت رازداره
بهش گفتم یکی دیگه رو دوسش دارم (نگفتم در رابطه ام باهاش )گفتم واسطه داریم خیلی پسر خوبیه و.. کلی ازش تعریف کردم
گیر داد ببینم عکسشو منم پیج اینستاش رو اوردم نشونش دادم نشست ب تخریب کردنش عه این سنش ب تو نمیخوره 28 سالشه گفت خیلی بزرگتره ازت خب برادر شوهر توام چند سال کوچیک تره گفت ن این زیاده یا گفت این غریبه اس ما فامیلیم فامیل خوبه
اونم زیاد دور نیست فامیلی خیلی دوری داره ولی غریبه نیس
حرف زد مخ منو بزنه ب هرروشی آخرشم گفت فکر کن زود ن نگو