من مستاجرم واقعا الان دستم تنگه خداتومن قسط دارم
ما چون پدرم فوت شد اومدیم با مامانم زندگی کنیم یکم خودمون و جمع کنیم
دیروز مامانم شهرستان بود
ما رفتیم فرودگاه دنبالش بارش سنگین بود با شوهرم رفتیم داخل کمک کنیم همون موقع ماشین و جرثقیل برد
دو میلیون خرجش شد
شوهرم باید این ماه گوشی بخره گوشیش سوخت میخواستم پیش قسط بدم دو میلیون رفت
مامانم گفت بذار من بدم شوهرم گفت نه
مامانم گفت خوب یک تومنش و بده
گفتم مامان شما بده من سرماه بهت میدم
به خدا دستم تنگه زندگیم رو هواست
و الا زندگیم میزون بود نمیگرفتم
اینم بگم شوهرم گفت نه اصلا من خودم گرفتم
بعد اینکه مامانم برای پسراش بی نهایت خرج میکنه تازه اونا پولدارن
اینجا گفتن ما بودیم نمیگرفتیم
چه اشکال داره خوب
بعداینکه من پیش مامانمم ولی کل خرج خونه رو خودمون میدیم