بعد داشت واسه مشتری که فامیلشون بود از سفر ترکیه و دبی اش تعریف می کرد من هی گفتم خدایاا خوش به حالشون چقدر پولدار دخترش دبیرستانی بود این قضیه دو سه ماه پیشه
ما طبقه بالامون رو گذاشتیم واسه اجاره امروز دیدم اومده بود ببینه منو نشناخت یعنی آشنایی که نداد بعد هی میگفت لطفاا یکم راه بیاین پول نداریم و فلان
به خدا قسم من و دوستم افسردگی گرفتیم اون روزی که رفتیم آرایشگاهش انقدر پز داد