سلام دوستان من یه مامانی دارم ک خیلی خیلی بلایه
من ازدواج مجدد کردم از ازدواج سابقم یک بچه دارم ـ برگردیم ب عقب وقتی اون زمان تازه عروسی گرفته بودم همسر سابقم شش تا النگو و یک سرویس طلا خریده بود بهم و یک حلقه خانوادم بهش خریدن و اونا هم یک حلقه ب من
مامانم هنوز پول حلقه آقا پرداخت نکرده بود البته شاید پول داشت ولی نمیدونم من خر بودم
وقتی سر سفره هدیه جمع میکردیم مامانم یک النگوی نازک داده بود بهم منم چند تاهی طلا جمع کرده بودم
بعد مدت ها از عروسیم من بخاطر دلسوزیم النگوی ک هدیه داده بود پس دادمم و دوتا پلاک اۻافی مفتی دادم ب مامانم ک پول حلقه بدن
یک شوهر بی نظمی داشتم ک حلقه رو گم کرد و من ب خاطر زندگیم باعث شد کم کم طلا هارو بفروشم خلاصه من جدا شدم تایم حداعی با بچه ولی بی پولللل فقد خونه بابا لقه نون میخوردم لباس خوبی نداشتیم
تایمی که خونه بابا بودم مامانم خرج خرید لباس و ݜارژ نمیداد بقران قسم نمیداد همیش میگفت ندارم و الان هم میگه پول ندارم این خیلی عادیه و برامون عادی شده ک این نداره درصورتی داره
من تایم طلاق و خونه بابام از کم پولی رفتم دنبال کار هیچ پولی نداشتم اگر داداش بزرگم میخواست پول بده مامانم میگفت نمیخاد بدی مگ میخاد چی بخره؟
من از ته قلبم دلم میشکست هنوزم معرفت ندارههه
مدام میگفتم خاک تو سر من ک النگو و دوتا پلاک دادم بهش بخودا یبار بهش گفته بودم ۳۰ تومن بده بسته بگیرم گفت ندارمـ
این باعث شد من برم دنبال کار سرکار هم میرفتم مدام میگفت تو حمالی از تو دارن کار میکشن همکارت تو رو خر فرض کرده
خونه بابام آرامش نبود ازدواج کردم
ازدواج مجدد از پولی ک کارر میکردم قبلا پلاک زنجیر وانیکااد گرفته بودم که سهم دخترمه چون طلا ندارم و این پلاک واسه دخترم گذاشتم
دختر مظلوممم ک شش سالشه
حالا دیروز مامانم از زرنگی خودش میگه اون پلاک زنجیر نگه دار میخام سر سفره عقد ب تو هدیه بدم
یه لحظه حواسم نبود ب خودم اومدم ببینم چی میگه بعد فهمیدم میگه پلاک زنجیر خودته نگه دار میخام برا سب عروسیت هدیه بدم گفتم اصلا ابداا اون سهم دخترمهه من ازت هدیه نمیخام چون ساده بازی در آوردم فکر کرده بازم منم
ـ
میخاد ب اسم خودش هدیه بده تموم بشه بعدا ها شوهرمم بگه این طلا ها از ما هستن بفروشیم برای کاری چیزی پس حق دخترم چی خخخخخـ خیلی زرنگهههه
گفتم من هدیه چیزی نمیخامممم
بخودا منو خیلی خر فرضکرده