یه مدت خیلی کوتاه رفتم شرکتی نهایت ۱۰ روز یه اقایی بود تو اون شرکت یه بار اومد پیش ما و همکارام صحبت کرد پیر جوونی بود فهمیدیم همشهری هستیم از فردای اون روز اون اقا همش تو مسیری خودشو قرار میداد که باهم صحبت کنیم فهمیده بودم ای بدش از من نمیاد
ولی اون خیلی جوون بود ۲۹ بود من ۳۸ ولی اصلا از این موضوع خبر نداشت خوذش کفت ۲۹ هستم الان دوماه گذشته همش میگم کاش حداقل با اون اقا جور میشد ولی اختلاف سنیمون زیاد بود من ۳۸ سالمه هرکی مبینتم میکه تهش ۲۸ باشی
بازم چفایده اولش برام مهم نبود که ازم خوشش اومده الان بعد دوماه یادش افتادم ولی خب دیگه نمبینمش
من شغل خوبی دارم از نظر سرمایه واینها خوبم شرایط مهاجرت ندارم این سن مهاجرت کنم که چی بشه جوون تر بو ...
هنوزم جوونی. حتی اگه پیرم بودی چه اشکالی داشت. مگه مهاجرت سن و سال داره. دهه های بعدی زندگیت رو با کیفیت بیشتری میگذرونی. آب و هوای خوب، بهداشت مناسبتر، ..
شایدم با یه پسری با فرهنگ و اخلاق بهتر اشنا شدی
پسرای این سن و سال دیگه ازدواجی نیستن اگه هم شرایطی پیش بیاد معمولا ازدواج دومشون محسوب میشه.
اگه شرایطش رو داری سعی کن برای مهاجرت اقدام کنی.اگه تا به این سن کسی نیومده بنظرم خیلی شرایط پیچیدهت ...
چ پیچیده تری میشه جوون که بودم خانواده فقیری داشتم ولی من درس خون کسی سراغ ما نمیومد نه دوس پسری نه هیچی
فقط از یه چیزی حرصم گرفت مادرم یه روز دیگه خسته شده بود
رفت پیش سیدی پرسید من که اصلا موافق این حرفها نیستم و دعا واین جور چیزها فقط من تا در خونه اش رفتم سید به مادرم گفته بود اخه دخترات زیادی ساده و بی الایش هستن منظورش این بود که مثل دخترهای الان و امروزی نیستن اون موقع سال ۹۲ و اینها بود ببینید این قضاوت یه سید تو دخمه اش تو سال ۹۰ اون وقت تو همچین جامعه ای میگید دهه ۶۰ ساده پسند بود چرا خودتون رو میزنید به اون راه یه دعا نویس از شهرستان تو دخمه نم زده اش نظر ش این بود وای به حال پسرای اونموقع