ما سال ۹۰ که قیمت ها بهتر بود چند تا وام بزرگ خریدیم ،وام ازدواج و طلا و دادیم خونه خریدیم . بعدش یه مغازه کوچیک خریدیم ، بخدا داغون شدیم تا قسط ها تمام شد ،از گلو خودمد بچه ها گرفتیم تا بتونیم قسط ها تمام شه . چند سال به سختی زندگی کردیم .
خلاصه پدر مادرم ،داداشام هی میگن شما پولدارین ، شما بگید ۳۰ تومن حقوق داشتن با ۳ تا بچه تو این گرونی پولدرایه؟؟
مامانم میگه دخترت سرویس بگیر بره مدرسه خودت نرو ،گفتم من بخاطر وزنم که زیاده میرم پیاده روی دخترمم میبرم مدرسه ،بعدشم کلی قسط داریم اون پولی که بدم سرویس میدم میوه واسشون . برگشته میگه بدبدخت شوهرت الان خوب خودش گرفته خونه دارید ماشین دارید ،دلت واسه شوهرت نسوزه (خونه به اسم منه ) یا مثلا میگه تلویزیونتون عوض کن میگم بخدا حقوق به هیچی نمیرسه ،میگه وا شوهرت اون همه دارایی داره 🤕🤕🤕
داداشم ما میریم خونشون هی چشمش به دست ماست ببینه چی بردیم براشون ،کلی میوه میبریم . یه روز گفت بگو شوهرت میاد شیرینی بخره ،گفتم این ماه دستمون خالیه ،گفت چرت نگو شوهرت پولداره الان میتونه منو بخره