جمعه ۷ آذر قرار بود محسن به جای دوستش سر شیفت بره اما وقتی که به محل کارش میره رفیقش میگه من خودم دارم میام تو برو
این بنده خدا هم سریع از محل کارش به ذوق اینکه میتونه روز جمعه رو با خانوادش باشه به خونه برمیگرده
پشت در خونه که میرسه میبینه یک جفت کفش غریبه هست و صدای زنش و همراه با یک مرد دیگه از داخل خونش میشنوه
در واقع فاطمه بچه ها رو فرستاده بوده خونه همسایه و به دوست پسرش گفته بیاد خونه اونا
وارد خونه میشه زنشو در حال رابطه با مرده میبینه همون جا چاقو بر میداره و چند ضربه به مرده میزنه بعدم با اسلحه که از شغلش بوده داشت (حراست) مرده رو میکشه
فاطمه زنش به التماس میوفته که شاید محسن از جونش بگذره اما اثر نمیکنه و فاطمه رو هم میکشه و بعد زنگ میزنه به یک سری از اقوام نزدیک و میگه جریان چی بوده و حلالیت میطلبد و میگه مواظب بچه هام باشید و خودشم خلاص میکنه