با سلام
بله شده من مرگو تجربه کردم
با موتور خوردیم زمین و دستم زخم شد البته سرعت کم بود و اومدم خونه و زخمو با بتادین شستم و یه خون گره کوچیک هم بود ک وقتی سوراخش کردم حالم بد و بلند شدم برم از تو حیاط داخل خونه ک سرم گیج میرفت داداشمو سه بار صدا زدم ک بیاد منو بگیره و دیگه جلو چشام سیاه شد و در همون لحظه من تو یه دنیای تاریکی سوار بر دوچرخه بودم ک با پشت خوردم زمین و پشتم درد گرفت و بلند شدم و به دور ورم نگاه کردم هر طرفی ک نگاه میکردم انگار فیلم زندگی خودمو میدیدم از وقت تولد تا همون لحظه خیلی حس خوبی بود چون هیچگونه درد خستگی حتی فکرمم راحت و بدون استرس بودم توصیفش سخته نمیدونم چجوری بگم اون دنیا حتی نفس هم نمیکشیدم و کلا بگم معنای سبکی و ارامش واقعی رو تجربه کردم اما بعدش کم کم حس میکردم خیلی داغه دارم له میشم ک بعدش داشتن صدام میکردن منم فکر کردم صبح شده میگن پاشو صبحونه بخور اما چشممو ک باز کردم دیدم با پشت افتادم زمین بدنم خیلی داغ شده عرق کردم حسابی و دست وپام هم سفت شده بودن همونجا بود ک فهمیدم این دنیا واقعا گذراست و ارزشی نداره
حالا از دید برادرم بگم که میگه تو منو یک بار بیشتر صدا نزدی و در حال اومدن بودم ک دستاتو باز کردی و به پشت افتادی زمین و تا دوویدم و اومدم چشمات سفید شده بود دست و پاهات داشتن مچاله میشدن و نفس نمیکشیدی و منم بابارو صدا زدم ک زود بیاد و وقتی با با اومد پیشونی تو ماساژ داد دقیقا رگ های اعصبی رو و اگر ۲۰ثانیه دیرتر میومد بر نمیگشتی
برا بعضیا سواله که چرا اینجوری شد
چون کم خونی دارم خیلی شدید