نامزد کردم یبار دوسش هم داشتم نشد
بعد اونواقعا علاقه ای به ازدواج ندارم
یکبار عشق و تجربه کردم خوشحالی و امنیت کنار یک نفرو تجربه کردم یک نفر تماما چیزی بود مه میخولستم و نشد و دیگه همحوصله ندارم
کار میکنم و دانشگاه میرم زندگیه خودمو دارم ماشین دارم خونه دارم
نیاز مالیه انچنانی تدارم
نمیخوام ازدواج کنم نیازی نمیبینم تهشم نهایتا میرم خانه ی سالمندان یا یه بچه به فرزندی میگیرم
خانواده قبول نمیکنن همش میخوان خاستگار معرفی کنن