منو مامانمو خواهرم بودیم تو حال ردیفی خوابیده بودیم
مامانم جواب نداد من گفتم نه
بلد شد گفت چرا گفتم چون خودخواهی بهش بر خورد گفت
غیر اینه که برا شما همش جونکندم گفتم چرا منت میزاری بابا کاریم کردی وضیفت بوده برگشت گفت دونه دونه لباس شلوراشو گفت اینا رو اون بهم داده فلان من نخریدم برا شما چیزی بخرم فلان بیسار کجا خودخواهی کردم
گفتم منت میزاری بابا منت میزاری خیلی بهش برخورد دیگه هیچی نگفت
جمعه رفتم بیمارستان سرما خورد بودم ۴ ساعت معطل کردیم تاس رمم بزننو نوبتمون بشه اینا طول کشید
ساعت ۴ بعد از ظهر ناهار خوردیم
از اون موقع تا حالا هی میگه من سرما خوردم خودم نرفتم بیمارستان تورو بردم بیمارستان هی منت میزاره