چون داداشم عاشق این عنتر شد. زشت تر و بی شعورتر از این توی اون منطقه نبود.
داداش من از ایناست که یهو عین حبیب لیسانسه ها تصمیم گرفت زن بگیره و هر کیو میدید عاشق میشد قول ازدواج میداد.
اوایل عید اینو دیده بود، همون هفته اول خونوادهش داداش ما رو دعوت کرده بودن خونهشون و...
ما رو توی عمل انجام شده قرار دادن.
یعنی فاصله دوستی و عقدشون یه ماه هم نشد
ما اصلا راضی به ازدواجشون نبودیم
دختر داییم و دخترهای فامیل خودمون عین ماه شب چهارده بودن ، خوشگل و...
حتی بدترین دختر فامیل و منطقه خودمون از این بهتر بود اما داداشم نمیدونم عاشق چیه این شده بود. من روز اول که دیدمش فشارم افتاد
نه تیپ داشت، نه سر و شکل، افتضضاااااح. گفتم لابد اخلاقش خوبه، بعد فهمیدم خونوادهتن بی فرهنگن
اومد پیش ما یکم از نظر تیپ شبیهه آدمیزاد شد