خانما خاهرم داره ازدواج میکنه و پسره اوضاع مالیش خوبه شکر خدا
بعد بابای من دست فروشه منم همیشه قدر دان زحمتاشم ولی مامانم براش غذا درست میکنه اون فقط صبح درحد چهار پنج ساعت میمونه و بقیه ی روز کلا بیکاره
بارها خواهرم بهش گفته من پول پیش یه مغازه رو میدم تو فقط برو میوه تره بار یا سبزی چیزی بیار تو مغازه ده برابر فروش داری میگه نه نمیرم ینی کار بکن انچنانی نیست پدرم و مادرم همیشه راحت طلب بارش آورده
و مدام پیش نامزد خواهرم از بدبختی و بی پولی میگه خواهرمم خجالت میکشه
بچه ها الان همه میگیم کار کاره عار نیست ولی در واقعیت وقتی بفهمن مثلا بابات دست فروشه دیگه تو چشمشون کوچیک میشی
بنظرتون چیکار کنیم؟ بریم یبار دیگ با مامانم صحبت کنیم شاید راضی شه بابام مغازه بگیره؟
یا اگه اره چجوری بهش بگم ک ناراحت نشه؟
میگید توروخدا؟ دعاتون میکنم