داداشم خیلی دوسش داشت چندین سال باهم بودن دقیق نمیدونم فک کنم حدود 6 سال هست باهمن
ذوق شوق رو تو چشمای داداشم میدیدیم
وقتی میومد خونه یه خوراکی کوچیک که باهم میخوردیم اگ اون دوست داشت باید برا اونم میخرید میبرد
اسمش که میومد چشاش برق میزد وقتی راجع بهش کوچیک ترین حرفی میزد یه لبخند محوی میومد رو لباش
خیلی ناراحته بهم زنگ زد گریه میکرد
داداشم که همیشه مث کوه پشت ما بود داشت گریه میکرد
خدا به دل جفتشون آرامش بده