حدودا چهار ساله کل فامیلامون دست به یکی شدن تهمت های سنگینی به مادرم و من زدن و ما تا یکماه پیش نمبدونستیم نگو عمه بیشرفم قسمشون دادع بوده که نگن بهمون ، بعد زنعموم یکماه پیش مرد و تو اون جریان که رفتیم عزا دیدیم که دختر عمه عنم نشسته میگه لعنت بر دعانویس لعنت بر دعا نویس و به ما اشاره میکنه و اونجا فهمیدیم بابامو فرستادیم خونه عمم ببینم چخبره و بله برگشته بود گفته بود زنت ساحره دعا نویسه و بدون اجازه تو همه کاری میکنه
حالا مادر من ی ادم چادری که روزش بی نماز و دعا شب نمیشه حتی عروسی نمیره میگه گناهه بعد حالا عمه بیشرفم همه جارو پر کرده که دعانویسه و بدون اجازه شوهرش میره اینور اونور و بدون اجازه شوهرش پول تو بانک داره و دخترشم (ینی من) دعانویسه
بعد ما ی خونه شریکی با عموم داریم مرکز استان تابستون من یکماه رفتم موندم مدرکای ارایشگریمو گرفتم ، بعد همزمان برا کنکور میخوندم ، نشستن گفتن رفته کلاس جادوگری و عموی بیشرفم که پاسخنامه تستامو دیده فکر کرده دعا هست رفته همه جا پر کرده که دختر فلانی رو برگه عدد و دایره میکشیده و یچیتو کتاب مینوشته 🤦🏻♀️
بعد حالا مشکل اصلی اینجاست که بابام میگه حتما مامانم یکاری کرده که اونا دیدن اینجوری میگن ! یکی نیست بگه مرد حسابی تو چهل سال با این زن زندگی کردی ،ذمامانم بچه بوده(موقع عقد دوازده سالش بوده) اومده تو خونه اینا پدر مادر پیر بابامو پانزده سال نگهداری کرده
داداش معلولمو سروسامون داده
بعد این حقشه؟؟؟؟
حالا هم اینجوری بابام پشتمون خالی کرد خواهر خرابش هرچی میخاد میگه و همه هم باور کردن تو این چهار سال ما قطع ارتباط بودیم با فامیل و حتی نمیدونستیم غیبتمون تهمتمون کردن که حتی از خودمون دفاع کنیم فقط میدونستم که رفتار بقیه باهامون عوض شده
من کنکور دارم بجای اینکه بشینم درس بخونم شبوروزم شده گریه یکماهه جیگرم خون شده