2777
2789

من قبل رفتن به مدرسه وضو میگیرم میرم ولی اگه باطل بشه چیکار کنم؟ چون قبل رفتن ب مدرسه کرم ضد آفتاب میزنم چجوری وضو بگیرم؟ نمیتونمم بشورش چرک میشه کاملم پاک نمیشه اثرش از بین می‌ره راه حلی دارید بگید دعاتون میکنم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خب نزن۱دستمال با خودت ببر وقتی شستی استفاده کنی که چرک نشه۲اومدی خونه نماز بخون۳

آخه شیفت بعد از ظهریم میرسم خونه شب شده مجبورم صورتم تاول میزنه مرسی دستمال مرطوب میبرم

آخه شیفت بعد از ظهریم میرسم خونه شب شده مجبورم صورتم تاول میزنه مرسی دستمال مرطوب میبرم

خب با دستمال مرطوب اینا باید پاک بشه درسته؟


اگر ضد افتابت خیلی بده میتونی هم عوضش کنی

یه متن قشنگ در مورد حواس پرتی در نماز ، شاید خوشت بیاد : 


خدایا…
باز هم در نماز، وسط همان سجاده‌ای که اسم تو روی آن است، دلم از پیش تو فرار کرد.
من ایستاده بودم… اما دلم جای دیگری می‌دوید.
چقدر زشت است که بنده‌ای روبه‌روی پروردگارش بایستد و فکرش در کوچه‌های پَست دنیا پرسه بزند.
گاهی حس می‌کنم اگر بعد از نماز، فرشتگان همین نماز را به صورتم پرت کنند، حق دارند…
چطور بگویم «ببخش» وقتی می‌دانم در نماز بعدی هم زمین می‌خورم؟
این شرم، قلبم را می‌سوزاند.
همه رفتند بالا…
ملائکه هر لحظه بالا می‌روند…
انبیاء بالا رفتند…
اولیای تو بالا رفتند…
حتی شیطان — آن روزهای نخست — توان صعود داشت…
و من؟
من هنوز میان گرد و خاک چیزهای بی‌ارزش، در حدّ یک بچه، دست و پا می‌زنم.
خدایا…
تو مرا برای قرب آفریدی، برای نور، برای توحید…
اما من با این حال و کارهایم فقط خودم را فریب می‌دهم، و هر روز یک قدم از تو دورتر می‌شوم.
انگار شیطان دور سرم می‌چرخد، لحظه‌به‌لحظه، و ذهنم مثل موم در مشت او نرم شده…
خجالت می‌کشم…
انگار دارد به حال من قاه‌قاه می‌خندد؛
به ضعفم، به غفلت‌هایم، به این زندگی تلف‌شده.
من کجایم خدایا؟
پوچم. خالی، بی‌عمل.
چه بار سبکی دارم برای آن دنیا…
نه، سبک نیست؛ پر است، اما پر از آتش و دود و بوی گناه.
پر از کارهایی که نکردم، خیره‌سری‌هایی که تکرار کردم، خوبی‌هایی که از دستم افتاد.
خدایا…
با چه کسی درد دل کنم؟
چگونه هر روز بایستم مقابل تو،
در حالی که دلم آواره جاهای بی‌ارزش است؟
این دل تاریک شده… نور در آن کم‌جان است؛ شاید فقط یک جرقه مانده باشد.
خدایا، من بلد نیستم شیطان را شکست بدهم.
نه زورش را دارم، نه حواسم جمع است.
اگر دستم را نگیری، در همین مرداب غرق می‌شوم.
مرا تنها نگذار…
به حقّ همان رحمتی که بی‌لیاقت‌ها را هم بغل می‌کند،
به حقّ همان نوری که از دل تاریکی‌ها انسان می‌سازد…
دستم را بگیر.
نجاتم بده.
از این باتلاق بلندم کن.
مرا همان چیزی کن که برایش خلقم کردی.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز