میرم به این هوا حرف بزنم که وسطش عشقی علاقه ای چیزی به وجود میاد همیشه آخرش هیچی به هیچی ، هی خاستگارم میپرسه سالمی نمیدونم مامان بابات مریضی ندارن و ارثی مریضی ندارید نمیدونم خودت الان قرص خاصی نمیخوری .... نمیگم کارش اشتباهه ولی اصلا عشق و علاقه ای نیست حیف ... انگار اومده ماشین بخره
سر قدمم یه جور حرف میزد انگار کوتاهم
کاربری و تاپیک ها دست دو نفره/لطفاً آقایون لایک و کامنت نذارن
ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.
قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.
تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.
منم بدم میاد انگار ادم شبیه ب ی کالا میشه هی بررسی بشهاگر خوب بودمی ارزید خریده بشه
دیگه از این ب بعد راه نمیدم
ب زن زوله ها میگم ک قصدم ازدواج نیست
اما اکر بخت بخت منه همون ادم رویایی من در میاد
میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای میره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آلعلی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌
یه بنده خدایی توفامیل شوهرم کم خونی داشت هر کی میخواست بره خواستگاری میگفتن کم خونی داره نرینها انگار دور از جون سرطان داره به شوهرم میگم اون اولش داشته من بعد چند سال گرفتم مگه آدم ضامن که تا آخر عمر سالم بمونه چیزهای مهمتری تو زندگی هست واسه پرداختن بهش نمیگم از سلامتی نپرسند ولی نه همون اول بعد چند جلسه که درباره چیزهای مهم حرف زدین همو پسندیدین بعد بگن