پارنتر من یه پرنسسه کثافت خیر سرش ۳۳ سالشه. حالم ازش بهم میخوره. اما خیلی دوسش دارم 😭😭😭 ۴ روزه زل زدم به گوشی یه پیام نمیده. انقد خرم که دلم براش یه عالمه تنگ شده. همش تپش قلب دارم
موضوع از این قرار بود که من منشی مجموعه ورزشی هستم. تایم آخر کلاسا که تموم شد، یکی از مربی های پسر بهم گفت زنگ بزنم و کلاس خصوصی فرداشو اوکی کنم.
پارنترمم جلو در بود. اومده بود دنبالم.
خلاصه دید که منو اون پسره دوتایی تنها از سالن درومدیم. عصبی شد گف من بتو اعتماد دارم، تو نباید میموندی بااون اونجا تنها. گفتم بابا کارمه وظیفمه کلاسارو اوکی کنم.
بعد از اون ۳` ۴ روز سرد بود باهام
تا اینکه پیام داد گف دارم میرم شمال.
گفتم بد نبود قبلش به منم میگفتی.
گفت وقتی نظر من برات مهم نیس، پس نظر توام برام مهم نیس.
گفتم اوکی پس هرماه حقوقمو بده نرم سرکار.
گفت از حالا دیگه هیچی ربطی به من نداری هرکاری میخای بکن. گفت شمال هم نمیرم به من خوشی نیومده. هروقت رفتم دعوا راه انداختی
گفتم من نگفتم نرو و دعوا هم راه ننداخته
گفت اگه برم ادا در نمیاری؟
گفتم مگه نگفتی من دیگه ربطی بهت ندارم. پس توام ربطی به من نداری. من کاری ندارم بری یا نه. نوشت باشه
یه هفته گذشت و هیچ خبری ازهم نداشتیم. الان بهش پیام دادم حداقل یه خدافظی کنیم از هم بعد تموم کنیم. نوشت خدافظ😐
باورم نمیشه سره هیچی تموم شد💔