پسر من ده ماهش بود دنبال سرم راه میفتاد مامان مامان میکرد خیلی کیوت بود ولی بعد از یه سالگی رشد کلامیش کند شد و تا دوسالگی به ندرت یه وقتایی که میترسید یه مامان از دهنش درمیومد ولی همونو هم بعد از دو سالگی دیگه نگفت هجده ماهش بود که فهمیدم اختلال داره و درمانشو شروع کردم از سه سالگی گفتار درمانی رو بردم یاد گرفت جمله های بلند بگه اول دو کلمه ای بعد سه تا پنج کلمه ولی مقاومت خاصی دربرابر مامان داشت یعنی مامان گفتن این بچه برام شده بود حسرت یادمه یه سخنرانی دیدم طرف میگفت یه بچه میگه مامان مامان مامانش میگه مامانو یامان یه مادر هم برای اینکه بچش مامان بگه کلی گفتاردرمانی میبره حرفای این آدمو من با گوشت و پوست و استخونم عمیقا حس میکردم میگفتم یعنی یه روز میشه بچه منم آویزون بشه بگه مامان مامان کلافم کنه تا با بیچارگی نزدیک چهارسالگی بود بلخره مامانو ازش گرفتم پسرم رنگارنگ و نوشابه خیلی دوست داشت نوشابه رو یه ذره میریختم تو استکان میگفتم بگو مامان نوشابه بده تا مامانو نمیگفت نمیدادم یا با رنگارنگ همینطور تا بلاخره یاد گرفت مامان بگه الان گاهی کلافم میکنه از تو اتاقش داد میزنه مامی مامی به مامان هم میگه مامی کلافم میکنه باز یادم میفته به اون روزا میگم خدا رو شکر
زن که باشی مهریه ات آب هم که باشد قاضی جیره بندی اش میکند آنچه نقد است فقط جان توست