امروز یکی از فامیلامون خونمون بود، بعد من گذاشتمش رو پاهام تکونش میدادم تا خوابش ببره
بچه ها هی میومدن جلو بچه میترسید گریه میکرد نمیخوابید من گفتم برید عقب یکم میترسه نمیخوابهـ
بعد خواهر کوچیکم گفت از تو که ترسناک تر نیستیم با اون جوشای صورتت
بعد من گفتم اکر جوش نداشتم میخواستی چی بگی
بعد گفت کم نیس
جوشای صورتت
شکم گندت
موهای کوتاهت که هر روز مشت مشت میریزه
لکه های صورتت
کلا نابود شدم🫠🤕😔
بخدا دوست داشتم زمین باز بشه آب بشم برم توش